سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسر آدم را با ناز چه کار که آغازش نطفه بوده است و پایانش مردار . نه روزى خود دادن تواند و نه تواند مرگش را باز راند [نهج البلاغه]

دلتنگی

ارسال‌کننده : امید... در : 87/11/15 9:50 صبح

امیدوارم هیچوقت دلتون گرفته نباشه ، این غزل رو دیشب سرودم گفتم تا داغه بزنمش اینجا.
بگذار دلم هرچه دلش خواست بگوید
بی پیچ و خم و ساده و سر راست بگوید

بگذار که راحت دل من حرف خودش را
بی دغدغه بی بیش و کم و کاست بگوید

بگذار که از هرچه دروغ است دل من
جرات کند اینبار کمی راست بگوید

زان آب که از دیده ی ما گشت سرازیر
زان دود که از سینه ی ما خاست بگوید

زان روز که ویرانه شد از گردش چشمت
ویرانه ی خود بهر تو آراست بگوید

تنها نه دل ماست که در بند تو افتاد
هر شاهد در بند که اینجاست بگوید

این چشم منافق که دلم را به فنا داد
با توست؟نمیدانم،با ماست؟بگوید

یکبار ندیدیم که آیینه چشمت
با آه دل خسته ی ما راست بگوید

شعر از امید




کلمات کلیدی :